داستان کودکانه

داستان کودکانه

داستان کودکانه

روباه هندونه فروش

یکی بود یکی نبود در یک جنگل سرسبز وبزرگ که پر از درخت های بلند و چمن های تازه بود حیوونای زیادی در کنار هم با خوبی و خوشی زندگی میکردن . توی این جنگل هر کدوم از حیوونا به یه کاری مشغول بودن . خانم خرگوشه کلوچه و نونهای خوشمزه و شیرین میپخت ، آقا گاوه شیر و ماست خوشمزه درست میکرد ، آقا گوسفنده از پشماش که چیده بود لباس میبافت تا حییوونا برای زمستون لباس گرم داشته باشن و سرما نخورن. خانم کفشدوزک همه جور کفش و دمپایی ای درست میکرد تا حیوونا ازش بخرن و پا برهنه نمونن. آقا اسبه خرید های حیوونای پیرتر رو براشون تا دم خونشون میورد، میمونه سلمونی داشت و موهای حییونا رو کوتاه و مرتب میکرد، خلاصه توی این جنگل هر حیوونی برای خودش یه کار و شغلی داشت و چیزی میفروخت . بین تمام این حیوونا یه روباه زندگی میکرد که خیلی هم ناقلا و حیله گر بود. روباه مکار توی این جنگل قشنگ میوه فروشی داشت و به حیوونا میوه ها و سبزی های تازه میفروخت .

داستان کودکانه


یه روز مثل همه روزای دیگه وقتی که خورشید تو آسمون اومد و همه جارو روشن کرد حییونا هم کم کم آماده شدن تا برن سر کارشون . روباهه هم سریع از خواب بیدار شد و دکه میوه فروشیشو راه انداخت . روباه بلا هندونه های تازه و بزرگ و آبدار اورده بود بچه ها و میخواست اونارو با قیمت خیلی زیادی به حیوونای جنگل بفروشه . خلاصه اون شروع کرد به داد زدنو میگفت:” هندونه دارم هندونه، هندونه های شیرین و آبدار دارم ، هندونه”
حییونا که صدای اونو شنیده بودن برای خریدن هندونه دورش جمع شدن .
زرافه بهش گفت :” تو خیلی پول زیادی بابت هندونه ها میخوای روباهه”
خانم خرگوشه بهش گفت :” قیمت این هندونه ها خیلی بالاست ”
خانم مرغه گفت :”چه خبره روباه، این هندونه ها خیلی گرونن”
روباه حاضر نشد هندونه هاشو با قیمت کمتری به حییونا بفروشه و حیوونا هم ازش هندونه نخریدن . روباهه که دید کسی ازش هندونه نخریده خیلی عصبانی و کلافه شده بود ، در همین موقع بود که فکری به ذهنش رسید. اون با خودش گفت :” میدونم فردا چی کار کنم تاهمه هندونه هامو بفروشم”

داستان کودکانه


اون سریع به خونه رفت ، یه چاقوی تیز برداشت و شروع کرد به بریدن هندونه ها، روباهه دونه دونه هندونه هارو پاره میکرد و با قاشق تمام میوه و گوشت توی هندونه ها رو میخورد ، بعد توی اونارو با آب پر میکرد ، بعد از این سوزن و نخ رو برداشت و هندونه هارو دوباره به هم دوخت . اینطوری شد که اون توی همه هندونه هارو پر از آب کرد.
صبح که شد روباهه سریع هندونه هاشو روی چرخ دستیش گذاشت و ایندفعه رفت وسط جنگل و شروع کرد دوباره به داد زدن:” آی هندونه دارم هندونه های شیرین و آبدار ، بدو بیا ارزونش کردم ،هندونه دارم هندونه”
حیوونای جنگل که دیدن ایندفعه روباه با قیمت خیلی کمتری داره هندونه هاشو میفروشه ، همه دورش جمع شدن و شروع کردن ازش هندونه خریدن. تو یه چشم به هم زدن همه هندونه های روباه ناقلا تموم شد.روباه مکار همینطور که داشت پولاشو میشمرد تو دلش به حیوونا میگفت :” خب شما اندازه پولی که دادین میوه خریدین” بعد بلند بلند شروع کرد به خندیدن.
از اون طرف بشنوید از حیوونا که خوشحال و خندون از اینکه هندونه خریدن رفتن به سمت خونه هاشون. میمونه سریع از درخت رفت بالا تا هندونه شو ببره و بخوره ولی تا اونو پاره کرد دید یه عالمه آب از توی هندونه ریخت پایین. اون با عصبانیت گفت :” ااا توی این هندونه که همش آبه” بقیه حیوونا هم به همین ترتیب . خرگوش و زرافه و خروس و اسب و فیلو بقیه حیوونا هم وقتی هندونه هاشونو پاره کردن دیدن به جای میوه توش پره آبه. حیوونا که حسابی از دست روباهه عصبانی شده بودن تو جنگل دور هم جمع شدن تا یه فکری به حال روباهه بکنن. فیله گفت :” من میگم باید یه درس درست و حسابی و خوبی به این روباهه مکار بدیم تا دیگه از این کارا نکنه”
جغد دانا گفت :” من یه نقشه ای دارم”
حالا نقشه جغد دانا چی بود ؟ بله نقشش اینطوری بود که حییونا یه مسابقه فوتبال برگزار کردن و قبلش یکی از هندونه های تو خالی رو برداشتن و روباه حیله گر و ناقلا رو گذاشتن تو اون هندونه، بعد با نخ و سوزن دورتا دور هندونه رو دوختن و ازش یه توپ فوتبال برای مسابقشون درست کردن . حیوونا شروع کردن به مسابقه فوتبال وشوت زدن به اون توپه که در اصل همون روباه حقه باز و ناقلا توش بود. روباه که حسابی سرگیجه گرفته بود درس خوبی بهش داده شد و یاد گرفت که دیگه هیچوقت تقلب نکنه و کلک نزنه.

اشتراک این نوشته

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


Phone icon
02144205322
با ما تماس بگیرید
WhatsApp icon
09127203467